رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

قندعسل مامان ،عشقم ، دوست دارم

20 ماهگی فندق

این کیک به مناسبته 20 ماهگی پسرکم  هست...ان ساالله 120 ساله بشی مامانی...نه 120 سال کمه... همیشه زنده باشی....!!!!!!!!!!!!!!!!!! בوست בارҐ قنב عسلم...  تو تنها تڪرارے هستے ڪـہ هیچ وقت تڪرارے نمے شوی.                                                اینجا هم سالگرده ازدواج مامان معصومه و بابا جهان هست با دو تا نوه ی گلشون...   ان شاالله هزاران سال با خوشی زیر سایه ی هم زندگی کنید.. راستی شمع ن...
17 بهمن 1392

اولین آدم برفی

امسال یعنی 1392 اولین سالیه که رادمهر مامان برف رو دیده و بازی کرده . ماشین بابا امیر خراب شده   و مکانیکی  نزدیکه خونه ی بابا جهان بود ،بابا امیر برای تعمیر ماشینش رفته بود اونجا ما هم خونه ی  مامان بزرگ بودیم،مامان دلارام رفت پشت پنجره و دیذ به به چه برف ریز و خوشکلی  داره میشینه رو  زمین. شب که اومدیم خونه بابا امیر گفت فردا صبح میره مکانیکی سراغ ماشین،آخه دیشب درست نشده بود و یه کمی دیگه کار داشت...مامان دلی گفت  ما هم میاییم تا پسرم تو حیاط خونه ی مامان بزرگش آدم  برفی درست کنه...فردا ساعت 10  و   11 صبح بابا امیر زنگ زد و گفت  من اومدم مکانیکی و مامان ...
17 بهمن 1392

روزمره

پسر دوست بابا امیر بعد از 13 _14 سال از اکرایین با خانوادشون اومده بودن  که سال نو (سال جدید  میلادی )رو ایران کنار پدر و مادرشون جشن بگیرن . که ما هم برای شب عید اونجا دعوت بودیم اما به خاطر اینکه خونشون خیلی شلوغ بود روز عید  رفتیم... (رادمهرکم 19/5 ماهه هستش )         قند عسل مامان اینجا هم 19/5 ماهه هست که یه شب رفتیم فروشگاه خانه و کاشانه ببینیم چه جوریه چی داره چی نداره که رادمهر خان که عاشق تراکتور و لودره این اسباب بازی ها رو اونجا دید و اصرار برای خریدش داشت و بابا امیرش هم خرید...       انگار در دلم حرفی باقی نمانده تا برایت بگویم... تنها یک ...
11 بهمن 1392

لغت نامه ی رادمهر

گل پسر مامان  حدودا از   ماهگی به بعد شروع به حرف زدن کرد .همون اَ دَ بَدَ ی خودمون... مامان دلارام هم کلمات رادمهر رو از 10 ماهگی تا پایان 2 سالگی رو توی این قسمت یادداشت میکنه... روزی هزاران بار خدا رو به خاطره این نعمت زیبا  (صحبت کردن)رادمهر خدا رو شکر میمنم ...اولین بار که شروع کرد به حرف زدن اشک توی چشمام جمع شد...حتی الان هم که حدودا 19 ماهه هست وقتی حرف میزنه  با اینکه کلمات رو نمیتونه خوب تلفظ کنه حتی اگر کار اشتباهی هم کرده باشه هیچ وقت با تندی باهاش  بر خورد نمیکنم و کلمه ی درست رو در حالی که میگیرمش توی بغلم براش تلفظ میکنم تا یاد بگیره..... عشقم ،عاشقتم...   ...
10 بهمن 1392

یلدای 1392

امسال شب یلدا رو خونه ی ننه مولود خدا بیامرز بودیم....ما بودیم و دایی فرهادینا و هر دو تا بابا بزرگام... جاتون خالی خیلی خوش گذشت.... .. مامان دلارام برام سفره ی یلدا چید اما خوب به دلیل نبود امکانات و یکمی هم بهونه گیری های من اون جور که دلش میخواست نشد اما خوب بد هم نبود ان شاالله سال آینده بهترش رو برگزار میکنیم....... البته گلدون انار رو هم یادمون رفته بود بیاریم   که تو یه عکس هستو توی یکی دیگه نیست....     شب یلدا، شب شعر، شب حافظ شب شور شب یلدا، شب سرد، شب طولانی اما بی‌درد شب یلدا، شب خرمالو، هندونه و خیار سبز شب یلدا، کوچیکا و بزرگترا زیر یک سقف شب یلدا، شب فال، فال حافظ، ف...
10 بهمن 1392

روزمره

בوست בارҐ با تماҐ وجوבم....اینقבر میخوامت ڪـہ گاهے نمے בونҐ چے بگҐ یا چے بنویسҐ ؋قط میבونҐ ماבرانـہ میخوامت گل پسرم....   با اومدنت به روح منو بابا امیر رنگی نو زدی....   قند عسل من فردا 20 ماهه میشه......  تو تڪرارے نمے شوے ، مטּ בلبستـہ تر مے شوم......  ...
9 بهمن 1392

مو کوتاه کردن رادمهر

  رادمهر جونم برای بار سوم از تولد یک سالگیش تا الان موهاشو اصلاح کرده....اما این دفعه چون هوا  سرد بود و بعد از اصلاح سرش روی لباسش ممکن بود مو بشینه دوست بابا امیر که آرایشگر هست  (آقای غفوری )لطف کردن اومدن خونمون و موهای قند عسل رو کوتاه کردن...رادمهر مامان امروز 20  ماهه شده.... ...
8 بهمن 1392

پسر عمو جونم

بالاخره پسر عمو پرهام  یا به قول رادمهر  (مهام ) بعد از چند ماه اومد خونمون....آخه قسمت نمیشد چون یا مهام سرماخورده بود یا رادمهر یا عمو علی سرما خورده بودن....یا اینکه عمو علی ماموریت بود نمیشد که بیان....خلاصه یه شب همه چیز جور شد و پرهام جونم اومد.... کلی با رادمهر بازی کردن و...خیلی خوش گذشت...(رادمهر 20 ماهه و پرهام 2 . نیم ساله )              בوستیتوטּ پایבااااااااااار        ...
8 بهمن 1392
1